انتظار، از جنس فرداست،
و احساس انتظار، فردایی شدن
عشیرة انتظار، اهالیِ فردایند!...
آن که «نظر» ندارد، مثلِ کسی است که تشنه نیست.
احساسِ انتظار، مثل احساس تشنگی است.
آن که احساس تشنگی ندارد، آب ـ هر چند فراوان، زلال و گوارا، هم که باشد ـ به چه دردش میخورد؟!
بی خیالی، این پا و آن پا کردن، و مرد «فردا» نبودن، «ضد انتظار» است!
انسانِ انتظار، آمادة فرداست.
احساسانتظار،ازهمصحبتیهایفردا،سرشارشدن است.
از اندیشة تردید، بیرون آمدن، و در دل یقین، در آمدن.
نشاط انتظار، آدمی را از ناامیدی و سستی، باز میگیرد.
با این نگاههای کوچک و پیش پا افتاده، آدم در «روز مرگی»ها، غرق میشود.
برای خوب دیدن، و خدایی نگریستن، باید به چشمان انتظار، مسلح شد!
آنکه«نظر»ندارد،به احساس انتظار، نیز ـ نمیتواند رسید.
«انتظار» سفر دور و درازی است.
سفر انتظار، چشم آدم را، باز میکند، سفر انتظار، انسان را، «صاحب نظر» میسازد...
انتظار، یک رفع تکلیف نیست. بلکه، فهم تکلیف است، ادای تکلیف است:
آنان که منتظر عدالت فراگیر و همگانی اند، خویشتن، باید همواره در سوی تحقق آن ؛ اندیشه کنند، بنویسند و بکوشند، و سهم سنجیده و دقیق خود را ـ از اندازة وظیفهای که بر گردن دارند ادا کنند...
از بینظران، چه انتظاری؟!... نبضِ عدل، که خاک را، به تکانی موّاج و تند و تازه فرا میخواند، بی نظرانه نمیتواند بر گوشدلبنشیند. بی نظری، بی تفاوتی و بی خیالی، از احساسِ انتظار، به دور است. خویشاوندان خمیازه و خواب را بگویید که با بیراهههای خویش، مزاحم راهِ «مردان انتظار» نشوند!